هدف های من از دانشگاه رفتن

ساخت وبلاگ
 

از دانشگاه  رفتن هدف ها و انگیزه های زیادی داشتم 1 بار دوست داشتم پزشک بشم و 1 بار دیگه استاد دانشگاه هر دفعه برگه هایی رو به دیوار اتاقم میچسبوندم و با انگیزه نگاهشون میکردم سال اخر نظرم عوض شد گفتم من نمیتونم در کنکور تجربی موفق بشم و باید همین امسال دانشگاه قبول بشم (  مسئله رو کم  کنی پیش اومده بود) دوست داشتم برتر باشم حس بدیه که بخوای به کمال طلبی خودت اعتراف کنی مادرم همیشه به من میگفت  مادر جون قدم به قدم اول پله های نردبان رو بگیر برو بالا نه از اخر بیایی پایین  چرا اینقدر کم حوصله ای چرا از کم شروع نمیکنی من  حرف های مادرم زیاد برام مهم نبود میگفت دختر تو از جوونیت اینطوری لذت نمیبری فقط خودت رو اذیت میکنی  حالا واقعا دارم به  حرف های مادرم میرسم.

 گذشت و من در دانشگاه قبول شدم رشته  ی  زبان فرانسه مادرم میگفت راه دوره ونه تو تک دختری نمیزارم بری ولی پدرم گفت به هر حال ما همیشه کنارت نیستیم  بابا اگر دوست داری برو منم بهت اعتماد دارم

ترم 1 و 2  و 3 دانشگاه بهترین دورانم بودن دوستان خوب و پرانگیزه ای اما متاسفانه  سال اخر بودن  و درسشون تموم شد ترم 4 با یک سری دوستانی اشنا شدم منتها بی هدف و بی انگیزه وبیشتر خوش گذرونی براشون مهم بود ترم 6 از دختری شاد به دختری افسرده تبدیل شدم بی هدف بی هدف واقعا بعضی وقت هاسوال برام پیش مییومد چرا هنوز دارم نفس میکشم ترم 7 مرخصی گرفتم  یعنی اول کامل بی خیال درس شدم اومدم خونه پدرم میگفت  من بهت اعتماد کردم که درس بخونی اعتماد کردم که باعث افتخارم بشی اگر دوست داری درس نخونی و ازدواج کنی باشه ازدواج من  گفتم نه هدفمم ازدواج هم نیست چون برای این هم ملاک و معیارام مشخص نیست   و میترسم خودم رو بدبخت کنم و 1 روزی افسوس بخورم سعی کردم هر چه بیشتر خودمو  بشناسم و بدونم چی میخوام تا حدوی موفق شدم ترم 8 به دانشگا ه برگشتم منتها اول محیط اطرافم رو تغییر دادم دوستان بی هدف و سرگردان و خوش گذرون رو کنار گذاشتم و با افراد با تجربه و عزیز اشنا شدم از استادی عزیز که ترم های قبل هم میشناختمشون و لی خب زیاد از تجربه  هاشون استفاده نمیکردم ایندفعه سعی کردم واقعا مشکلاتم رو بشناسم و با حرف های این استاد که با همه فرق داشت متوجه شدم ای دل غافل چه  قدر راه رو داشتم اشتباه میرفتم همیشه بهشون میگفتم حرف هاتون خیلی تلخه برام ولی میگفتن چون من دارم چشمت رو به واقعیت باز میکنم دارم بهت میگم کدوم کارات عاقبت داره و کدومشون نه . قرارشد که اطرافیانم و محیطم رو تغییر بدم وقتی اینکار رو کردم تازه فهمیدم چه قدر دارم پیشرفت میکنم  و با دوستانم که پر انگیزه  با هدف و اهل پیشرفت بودن و برای هر لحظشون برنامه داشتن اشنا شدم این ترم اخرمه اگر خدا بخواد به  نظر من اگر کسی از قبل بدونه واقعا چی میخواد و قصدش از دانشگاه اومدن مشخص  باشه  بهترین فرصته چون در خیلی جاها ممکنه شکست  بخوری و لی به حساب دانشجو بودنت و ندانم کاریت میذارند.

 با ادمهایی اشنا میشی که مسیر راهت رو تغییر میدند.

پی نوشت: از استاد عزیزم ( دکتر قربانپور)  تشکر میکنم اگر ایشون نبودن معلوم نبود قرار بود چه اتفاقی بیفته.

 پی نوشت دو: هنوز مشخص نشده که واقعا میخوام ارشد بخونم یا نه؟

 پی نوشت 3 : هنوز نمیدونم انتخاب رشته فرانسم درست بوده یا نه؟

پی نوشت 4: من باید باید باعث افتخار پدرم بشم چون رضایت درونی خودم همینه و کسی هستن  که واقعا  از قلب بهم اعتماد  دارن و د ر تمام مراحل حامی و پشتیبانم هستن با اینکه خودشون   تحصیلات انچنانی ندارند ولی حرف ها و تجربه هاشون  به اندازه 1 استاد برای من مفید و کار ساز بوده اعتقا د دارن من حتما به جایی میرسم . ولی چطوری؟ من هنوز خودمو انچنان باور ندارم .

پی نوشت5:  این عکس رو از سایت دوست متممی عزیز (امین ارامش)برداشتم http://aminaramesh.ir

من دنیا دیده ام...
ما را در سایت من دنیا دیده ام دنبال می کنید

برچسب : دانشگاه, نویسنده : shabnamramezani بازدید : 161 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 12:27